رمان عاشقانه

بهترین رمان های عاشقانه, ترسناک

رمان عاشقانه

بهترین رمان های عاشقانه, ترسناک

رمان عاشقانه یانار

سه شنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۸، ۱۱:۲۳ ق.ظ


یانار 


هدف از رمان:هنجار شناسى،روایت واقعیت¬هاى زیر پوستى جامعه و پرداختن به سنت¬هاى پوسیده.
خلاصه: دخترانى که با هزار امید ازدواج مى¬کنند تا از آنچه که هستند و در آن زندگى مى¬کنن رهایى پیدا کنند،اما دریغ از لحظه¬اى تنفس،دریغ از رویاهاى کودکانه و عاشقانه و دریغ از لحظه¬اى آرامش….زندگى پیش رویشان سخت¬تر از آنى بود که در تصورشان بود.آن¬قدر که دخترى را از نفس انداخته و دیگرى را به نفس زدن مى¬اندازد …. 
* امیدوارم همیشه سلامت و موفق باشی چون لایقش هستی . 
این رمان رو تقدیم می کنم به بهترین دوست و بهترین همراهم در این کتاب،خانوم زهرا مشکاتی.

مقدمه:


زبانه¬های آتش را تماشا می¬کنم که زندگی¬ام را در خود فرو می کشاند.
اما نه فغانی هست و نه شیونی…
من خود پاره¬ای از آتش شده¬ام که مَشک¬ها اشک درد تن و روحم را تسکین می¬دهد و آتش جانم را رو به خاموش نمی¬کند.
همه می¬دانند که هیچ راه نجاتی نیست برای زنی که زنانگی را از او گرفته¬اند و آغوشش را قفل و زنجیر کرده¬اند! 
من باید بمانم در قبرستان آرزوهایی که هر شب در آن،محشری برپا می¬شود . 
رعب انگیز و جان فرسا…هر شب آرزوهایم از گور بر می¬خیزند و می¬خواهند که من را هم با خود ببرند. در صورتی که معادی نیست برای منی که دنیای حسرت¬ها به من بشارت داده شده؛نه بهشت و نه حتی جهنم! 
و دنیای حسرت¬ها جهنمی است که هر روز بهشت را در خود می سوزاند . 
به راستی چه خیال مهالی است؛اندوه¬ها را در کاغذ جا دادن! زیرا اندوه در دم انسان می¬آید و با باز دمش جا گیرتر می¬شود! و برایش راه خلاصی نیست جز فراموشی و فقط خدا می¬داند که چه کسانی آن¬قدر لایق و عزیزند که این نعمت نصیبشان شود و بقیه محکوم هستند به یاد آوردی تا آن موقع که از درد خودشان آتش به زندگیشان بیاندازند! اما من محکوم شدم به یادآوری فراموشی و چه دردی از این سهمگین¬تر؟ درد من این نیست که هیچ قاب عکسی،عکس مرا فریاد نمی¬زند! چون که این روز ها قاب عکس¬ها پر از آدم هستند و خالی از انسان.من زنی هستم که تمام تلاشم را کردم که سرباز خانه¬ام باشم و از آن تا پای جان دفاع کنم… در صورتی که من نمی¬دانستم اصلا خانه¬ای برای حراست از آن ندارم و آنها مرا در توهم¬ها و تلقین¬ها مدفون کرده بودند تا روزی نرسد که از آن جا بیرون بیایم و پشت پا بزنم به خواسته هایشان تا مبادا از داشته¬هایشان بکاهم ! 
هیچ کس نمی¬دانست که من آتشی بودم زیر خاکستری که روزی شعله ور می¬شد و آتش به جان زندگیشان می¬انداخت در آخر هم خود به کام نابودی می¬رفت اما حرمت زن بودنش را با تمام عذاب هوایی که به او دادند،حفظ خواهد کرد .


مطالب مرتبط با رمان ::



دانلود آهنگ رضا بهرام کاش







  • mehdi amiri

نظرات  (۱)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی